قوس زندگی منصور حلاج
امتیاز دهید
.
دکتر عبدالغفور روان فرهادی از نویسندگان افغانستانی است که ترجمهای دیگر از نوشته لویی ماسینییون درباره حلاج، فراهم آورده است . نوشتار حاضر شرحی است از زندگی او اندیشههای منصور حلاج که در سال 309به دست اربابان خشونت و تزویر و تعصب کشته شد .(وی را به سبب تعلیمات بدعتآمیز دستگیر کردند و با شقاوت بسیار به قتل رسانیدند . اتهامی که به حلاج وارد ساختند و بیشتر در اذهان مانده این است که در حال جذبه، فریاد " انا الحق" بر میآورد) .
مروری بر کتاب
حسین بن منصور حلاج در حدود سال ۲۲۴هجری (۸۵۷م) تولد یافته، تا سال ۳۰۹ هجری (۹۲۲ م) زیسته است. مولدش قریه طور است و آن دهکده ای بود در گوشه شمال شرق شهر بیضاء در هفت فرسنگی شیراز. در بیضاء نفوذ عربیت خیلی مشهود بود.
بیضاء لشکرگاهی بوده برسر راه سپاهانی که از بصره به خراسان می رفته اند، و موالی بنی حارث یمانی در آن زندگی داشتند...
بیشتر
دکتر عبدالغفور روان فرهادی از نویسندگان افغانستانی است که ترجمهای دیگر از نوشته لویی ماسینییون درباره حلاج، فراهم آورده است . نوشتار حاضر شرحی است از زندگی او اندیشههای منصور حلاج که در سال 309به دست اربابان خشونت و تزویر و تعصب کشته شد .(وی را به سبب تعلیمات بدعتآمیز دستگیر کردند و با شقاوت بسیار به قتل رسانیدند . اتهامی که به حلاج وارد ساختند و بیشتر در اذهان مانده این است که در حال جذبه، فریاد " انا الحق" بر میآورد) .
مروری بر کتاب
حسین بن منصور حلاج در حدود سال ۲۲۴هجری (۸۵۷م) تولد یافته، تا سال ۳۰۹ هجری (۹۲۲ م) زیسته است. مولدش قریه طور است و آن دهکده ای بود در گوشه شمال شرق شهر بیضاء در هفت فرسنگی شیراز. در بیضاء نفوذ عربیت خیلی مشهود بود.
بیضاء لشکرگاهی بوده برسر راه سپاهانی که از بصره به خراسان می رفته اند، و موالی بنی حارث یمانی در آن زندگی داشتند...
آپلود شده توسط:
izedmehr
1392/05/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی قوس زندگی منصور حلاج
.
.
و تنها توانستم از تو بخوانم.کاش این اتش مرا نیز بسوزاند.
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
نقل است که گرد او عقربی دیدند که می گردید قصد کشتن کردند گفت دست از وی بدارید که ۱۲ سال است که ندیم ماست و گرد ما می گردد
---------------------------------------------------------
نقل است که شب اول که او را حبس کردند بیامدند و او را در زندان ندیدند و جمله زندان بگشتند و کس را ندیدند و شب دوم نه او را دیدند و نه زندان را
و شب سوم او را در زندان دیدند گفتند شب اول کجا بودی و شب دوم تو وزندان کجا بودی گفت شب اول من در حضرت ( = پیشگاه خداوندجهان ) بودم
از آن اینجا نبودم و شب دوم حضرت اینجا بود از آن ، من و زندان هر دو غایب بودیم و شب سوم باز فرستادند مرا برای حفظ شریعت ، بیایید و کار خود کنید .
--------------------------------------------------------------------------
در باره شخصیت و مسلک فکری حلاج، کتاب های ارزشمند بسیاری تالیف شده و به گمانم عبارت « قتیل العشق » زیبنده ی شخصیت اوست ، اما در این جا موقعیت مناسبی یه تا در باره انسانی صحبت کنم که از روحی متعالی برخوردار بوده و به گمانم فرق نمی کنه که چنین انسانی با چه دین و مذهبی به دنیا آمده باشه . انسانی که اون قدر از غنا و بزرگی روح برخورداره که کتاب سلمان پاک رو تالیف می کنه و با تفحص در زندگی و سیره ی حلاج ، قوسی از شخصیت کشته ی عشق رو بر رنگین کمان حقیقت ترسیم می کنه. اولین بار با خوندن نوشته های مرحوم شریعتی ، با لوئی ماسینیون آشنا شدم و مناسبه که نقل قول مرحوم شریعتی رو در باره وی که استادشون بوده در این جا بیارم:
«ماسینیون، گرچه بزرگترین اسلامشناس و شرقشناس جهان معاصر بود، اما زیبایی روح و جلال انسانیت و احساس ظریف پرجذبهی او بیشتر در نزدیکانش اثر میگذاشت تا نبوغ علمی و فکریش. وی مجموعهای از درخشانترین زیباییهای ممکن در وجود یک مرد، در سیمای یک انسان، و در روح یک عالم بود.» (علی شریعتی - کویر - معبودهای من)
بسیارى از ایرانشناسان و مستشرقین غربى نیز با همه تحقیقات ارزشمندشان نتواستند به واقعیت زندگى و عقاید حلاج دست بیازند. با اینحال، هم آثار مورخین و محققین اسلامى، و هم مطالعات بسیارى از مستشرقین غربى، در بررسى زندگى و عقاید حلاج داراى یک وجه اشتراک اساسى است، و آن: بى توجهى به شکل شناسى جنبشهاى فکرى و اجتماعى این عصر و بى عنایتى به تحولات فکرى مردى است که در عصر شدیدترین مباحثات فلسفى و منازعات فکرى، فریاد کرد: اَنا الْحق! من حق هستم!.
اکثر این تحقیقات، از جدائى قاطعى که میان افکار و آثار اولیّه یا دورهء تصوفِ حلاج و آثار دورهء کمال و الحاد او موجود است، غافل اند.
در زبان هاى اروپائى در حدود ٦٠٠ جلد کتاب و رساله در بارهء حلاج موجود است و در این میان، کتاب بى مانند استاد لوئى ماسینیون بنام مصائب حلاج، شهید عارف اسلام در ٣ جلد به انضمام یک جلد فهرست کتابشناسى و اعلام بسیار چشم گیر مى باشد. خلاصه اى از این کتاب به فارسى منتشر شده است( که همین کتاب حاضر می باشد.)
به نقل از پیشگفتار چاپ پانزدهم حلاج تالیف علی میرفطروس
بود، واقعاً غرایب که خاص او بود که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و در شدت لهب و فراق مست و بی قرار. شوریده روزگار بود و عاشق صادق و پاک باز، وجد و جهدی عظیم داشت،
و ریاضتی و کرامتی عجب. بزرگ همت و بلند قدر بود و او را کتابهای بسیار است به الفاظی مشکل در حقایق و اسرار و معانی محبت کامل. فصاحت و بلاغتی داشت که کس نداشت. و دقت نظری و
فراستی داشت که کس را نبود. و اغلب مشایخ بزرگ از کار او ترسیده وگفتند: او را در تصوف قدمی نیست، مگرعبدالله خفیف و شبلی و ابوالقاسم قشیری.... که او را قبول کردند.
شبلی گفته است :که من و حلاج یک چیزیم، اما مرا به دیوانگی نسبت کردند خلاص یافتم، و حسین را عقل او هلاک کرد[/
سرانجام کج فهمی عوام و خواص اسطوره ایی در دل عرفان و معرفت به ثبت رساند.هنوز هم رد پای غبار گرفته بر زمین از افراد متحجر را می توان دید که چگونه از دایره تنگ نظری خود بیرون می آیند که چون گذشته نخسین کسی باشند که سنگ به روی او(حلاج) پرتاب می کنند!!
[b] شور و سرمستی این عارف سرمست از باده الهی چون موجی از امواج کوبنده ایی است که بر فرق تمام ساحل نشین ها فرود می آید و از این موج سرکش رهایی ممکن...... نیست!!!!!!
نقل قول از ص 19:
حلاج می گوید : «حقیقة المحبة، قیامُک مع محبوبک،بخلع اوصافک،و الاتصاف باتصافه»
یعنی حقیقت مهر ورزیدن و عاشقی ، آنست که کنار دلدارت بایستی ، از صفات خود بگذری ،و به صفات او متصف گردی !
چقدر عمیق است این حرف و چنین سخنی هم برای عشق مجازی صادق است،و هم برای عشق حقیقی...
اگر منصور را یک عارف واقعی بدانیم،شطح او نیز در همین مقام می گنجد...
انسانی که از خود و صفات خود خالی شود،و به صفات آن یار حقیقی اش متصف ، چگونه فریاد نزند « انا الحق » ؟!
باز در ص 26 می گوید:
لو القنی مما فی قلبی،ذره علی الجبال الارض لذابت!
اگر از آنچه در دل دارم،ذره ای بر کوهساران جهان می افتاد،همه بگداختی !
و چه خوش سرود حافظ شیراز:
زین آتش نهفته که در سینه ی من است / خورشید ، شعله ای است ؛ که در آسمان گرفت !
و حلاج می گوید: «جبلت روحک فی روحی کما / یجمل العنبر بالمسک الفتق »
روح تو در روح من بیامیخت،چنانکه عنبر در مشک بیامیزد !
خود این سخن گواه و مبین دیگری است بر شطح معروفش که بسیاری بر آن خرده می گیرند و نه بل! کافرش خوانند و مستحق مرگ!
......................
نحوه ی مرگ حلاج را با هم از تذکرة الاولیای شیخ عطار اینگونه حماسی و دردناک می خوانیم ، که حقیقتا در تمام تذکرة الاولیا شاهکاری است این بخش 72 ، (به تصحیح دکتر استعلامی ص 516 به بعد ) مخصوصا انتهایش که آخرین حکایت تذکره ی عطار است :
پس جماعتی از اهل علم بر وی خروج کردند و سخن او پیش معتصم تباه کردند. خلیفه بفرمود تا او را به زندان بردند یک سال. ابن عطا کس فرستاد که: ای شیخ! از این که گفتی عذر خواه تا خلاص یابی. حلاّج گفت: کسی که گفت , گو عذر خواه! ابن عطا چون این بشنید, بگریست و گفت: ما خود چندِ یک حسین منصوریم . . .
نقل است که در زندان سیصد کس بودند....درویشی در آن میان ازو پرسید که: عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا و پس فردا. آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و سیّوم روزش به باد بر دادند. یعنی عشق این است . . .
پس در راه که میرفت, میخرامید. دست اندازان و عیّار وار میرفت با سیزده بند گران. گفتند: این خرامیدن از چیست؟
گفت: زیرا که به نحرگاه (قربانگاه) میروم.
چون به زیر طاقش بردند به باب الطاق, پای بر نردبان نهاد. گفتند: حال چیست؟ گفت: معراج مردان ؛ سرِ دار است.
پس دستش جدا کردند.خنده ای بزد ! گفتند : خنده چیست؟
گفت : «دست از آدمی بسته جدا کردن آسان است،مرد آنست که دست صفات (به بیتی که بالا نوشته شد رجوع کنید) که کلاه همّت از تارک عرش،در می کشد قطع کند »